دلتنـــــــــــــــــگی عین آتش زیر خاکــــــستر است
من زن ام سایه ی تو هم نیستم ... گرچه هنوز هم خام فریب های زنانه ام می شوی و به روی خود هم نمی آوری .. شاید هم اصلا نمی فهمی... گاهی فریاد هایم نیز در سکوت می شکنند ... می دانی قرمز رنگ قشنگیست؟؟ باز هم سکوت می کنم .نمی دانم چه مرگم می شود که فریاد نمی زنم ... اشک هم نمی ریزم... شرم چشمانم و سرخی گونه هایم را وقتی کلمات پاستوریزه نشده ات را روانه ی من می کنی می بینی؟ غمش را ...حرفش را نادیده می گیری...ولی من خیلی وقتها می خوانم چشمانت را و باز هم سکوت... من عصیان می کنم فقط ...و فقط یاد گرفتی مرا سرزنش کنی که چرا فاطمه (س) نیستم ؟؟؟ به من بگو تو چقدر علی (ع) شدی؟؟!! و تو بی شرمانه می گذری و می گویی چند؟؟؟ جا می گذارم ... روحم زن می شود و تو مرا جا می گذاری.. خاک من از درد بود و دل ...خاک تو شاید خیلی وقت ها دل هم نداشت... دل نداری که گاهی صورتم یکهو کبود می شود...و من هی می گویم پایم به پله گیر کرد....افتادم!!! من با درد می آفرینم و با یک لبخند کودکم عاشق می شوم ... من مادر می شوم ... من زیبا می شوم ... من احساس می کنم ... من فال های حافظ را اگر اسم تو نباشد باور نمی کنم... تو اگر عاشق نشوی هم می توانی... باز هم سایه ات را برای مصلحت می خواهم .. مصلحتی که مردان قانون نویس تعیین می کرده اند... یاد گرفته ام عریانی دلم را لااقل، بگذارم برای کسی که با دستانش می بخشد ،و با چشمانش می گوید... هنوز هم سیب می چینم...و تو هنوز آدم نشدی... سایه ی تو هم نیستم ... امروز از اون روزهاییست که خیلی دلتنگم کاش زود به اخر برسه کاش سانسور شه باز گفتی قلبم و قلب من بدرد افتاد کاش میشد قلبمو با قلب تو عوض میکردم اونوقت تو یه قلب کوچک ولی سالم داشتی ولی من یه قلب دریایی خدایا تمام خنده هایم را نذر کرده ام دلتنگی نگاهت کافیست تا دوباره در هوای آمدنت بمیرم بار آخر ، من ورق را با دلم بُر ميزنم! ﺩﻧﺪﺍﻧﻢ ﺷﮑﺴﺖ گاهی باید بی رحم بود! نه با دوست... نه با دشمن! از آدم ها دلگيرم این روزها اگر روزی رسیدی که من نبودم
همیــشه تو دلــت میگفــتی: وفادار تو بودم تا نفس بود
اون لحظه كه گفتي يكي بهتر از تو پيدا كردم افسانه ها را رهاكن!
به نـدرت پیـدا می شن آدمــایی که ... بهشون مـحبت بکنـی و بعـدش پشیـمـون نشـی .. نمی دانم آخر این دلتنگی ها به کجا خواهد رسید ! تنهــــا باشي چه قانون ناعادلانه ای مادر " وقتی چیزی را از دست دادی، درس گرفتن از آن را از دست نده اگر دروغ رنگ داشت هر روز شاید ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود اگر عشق ارتفاع داشت من زمین را زیر پای خود داشتم و تو هیچ گاه عزم صعود نمی کردی آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها به تمسخر می گرفتی اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد اگر دیوار نبود نزدیکتر بودیم, همه وسعت دنیا یک خانه می شد و تمام محتوای سفره سهم همه بود و هیچ کس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمی شد اگر خواب حقیقت داشت همیشه با تو در آن ساحل سبز لبریز از نا باوری بودم اگر همه سکه داشتند, دلها سکه را بیش از خدا نمی پرستیدند و یکنفر کنار خیابان خواب گندم نمی دید تا دیگری از سر جوانمردی بی ارزشترین سکه اش را نثار او کند اگر مرگ نبود زندگی بی ارزشترین کالا بود, زیبایی نبود, خوبی هم شاید اگر عشق نبود به کدامین بهانه می خندیدیم و می گریستیم؟ کدام لحظه ناب را اندیشه می کردیم؟ چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟ آری بیگمان پیش تر از اینها مرده بودیم, اگر عشق نبود اگر کینه نبود قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند و من با دستانی که زخم خورده توست گیسوان بلند تو را نوازش می کردم و تو سنگی را که من به شیشه ات زده بودم به یادگار نگه می داشتی و ما پیمانه هایمان را شبهای مهتابی به سلامتی دشمنانمان پر می کردیم
همان حوایی که تورا از بهشت برین ُآواره ی این کویر اضطراب کرد...
من همان کینه ی کهنه ی هزاران ساله ام...
من بعد از تو آمدم ...
نمی خواهم دوم باشم ولی ...اول هم نمی خواهم باشم...
من می خواهم زن باشم شانه به شانه ی تو...
شیطان تو را نتوانست فریب دهد اما مرا... چرا
راستی هنوز هم نگفته ای چطور با آن همه ادعا گول مرا خوردی...
من زن ام یاد گرفته ام سکوت کنم خیلی وقت ها ...
وقتی یک جور ی به شال قرمزم زل می زنی ...
وقتی به خودت اجازه دادی و پاکی ام را فدای ..هوس هایت کردی...
تو خیلی وقتها خیلی چیزها را نمی بینی...
تو از چشمانم فقط مقدار زیبایی اش را می بینی ...
تو همیشه پاک تر از من بودی ..و من می شوم بلای آخر الزمان...
من در عصیان فروغ غرق می شوم
من دلم را باتو لای همان گل های سرخی که نمی دانم برای چند نفر بردی
من دلم را توی چشمانت جا می گذارم وتو راحت می روی ...
من با درد می آفرینم ...عجیب زندگی ام با درد عجین شده ...
من می آفرینم ...
من زن می شوم...
شعر می گویم ...
من عجیبم ...اشک می ریزم...
من اگر عاشق شوم ، نمی توانم ...
من اگر بی وفا شوم خائنم و تو ...مردی فقط ...
مرد ...
این کلمه ی سه حرفی عجیب برایم سخت می شود گاهی اوقات...
اگر نخواهمت ...
من، دختر حوا...
من دختر همان حوایم..
من بعد از تو آمدم ...
نمی خواهم دوم باشم ولی ...اول هم نمی خواهم باشم...
من می خواهم زن باشم شانه به شانه ی تو...
این دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمیکند
فکری کن
اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت . . .
تا تو همان باشی که صبح یکی از روزهای خدا
عطر دستهایت ، دلتنگی ام را به باد می سپارد . . .
تنها نصیب من بود
از تمام زیبایی هایت . . .
تو همیشه دعوتی ، راس ساعت دلتنگی . . . !
بار ديگر حکم کن!
اما نه بی دل!
بـــــا دلــــت،دل حـــکـــم کـــن!
حکم دل:
هـر کـه دل داردبـيـانـدازد وسـط!
تاکه مادلهايمان رارو کنيم!
دل کـــه روی دل بـــيـــفـــتـــاد!
عشق حاکم ميشود!
پس به حکم عشق بازي ميکنيم!
اين دل من!
رو بـــُکـــن حـــالا دلـــت را...!
دل نداري؟!
بـــُر بـــزن انـــديــشـــه ات را...
حکم لازم:
دل گـــــــرفـــــــتـــــــن!دل سپردن!
هـــــــــــــر دو لازم.
عشق لازم!
هیچ اتفاقی نمی افتد ؛
خیابانی بسته نمی شود ؛
...
تقویمی در هم نمی ریزد !
تنها موهای مادرم کمی سپیدتر
...
و شاید..
فقط گورکنی را کمی خسته کنم!
ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻨﮕﺮﯾﺰﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻏﺬﺍﯾﻢ ﺑﻮﺩ
ﺩﺭﺩﻡ ﮔﺮﻓﺖ
ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻧﺪﺍﻧﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻢ ﺷﺪﻥ ﺳﻮﯼ ﭼﺸﻢ ﻣﺎﺩﺭﻡ
ادامه مطلب
بلکه با خودت!
و چه بزرگت می کند آن سیلی که خودت می خوابانی توی صورت خودت !
که گرم ميبوسند و دعوت ميکنند
سرد دست ميدهند و به چمدانت نگاه ميکنن.
اینگونه ام
فرهادواره ای که تیشه خود را گم کرده است
آغاز انهدام چنین است
اینگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان
یاران
وقتی صدای حادثه خوابید
بر سنگ گور من بنویسید:
- یک جنگجو که نجنگید
اما ...، شکست خورد
تمام وصیتم به تو این است
" خوب بمان "
از آن خوب هایی که من عاشقش بودم .... !!
این مــگه باچــند نــفر دوســته که همیــــشه آنلایــنه؟
یه جمــله همــیشه یادت باشــه:
همیــشه آنلایــن تــرین ها تنــــهاترینــــند
دریغا همنشینت خار و خس بود
دلم را بازگردان
همین جان سوختن بس بود بس بود..
ياد اون روزايي افتادم كه به صد تا بهتر از تو گفتم:
من بهترين رو دارم.....
دوري و دوستي كدام است؟؟
فاصله هايند كه عشق را ميبلعند ...
من اگر نباشم ...! ديگری جايم را پرميكند.... به همين سادگي!
دنیا پــــــُر شده از قاصدکهایی که
راهشان را گم می کنند ! !
نـــــــه میتوانی خبری دهی
و نــــــــه خبری بگیری !
روز تعطيل باشــــــد
غروبــــ باشد
باران هــــــم ببارد
احســـــــاس ميكني
بلاتكليــــــف ترين آدم دنيـا هستي
برای شروع یک رابطه هر دو طرف باید بخواهند
ولی برای تمام شدنش همین که یک نفر بخواهد کافیست .../
مرا ببخش
درد بدنم بهانه بود !
.
.
.......
کسی رهایم کرده که صدای بلند گریه ام
..
...
اشک هایت را در آورد
Design By : Mihantheme |